حکایتی از سرزمین افتاب

این مطلب دست به دست چرخیده و رسیده به دست من. بخوانیدش:

"چندی پیش در جلسه‌ای یکی از حاضرین خاطره جالبی از سفرش به ژاپن نقل کرد. این خاطره شاید یکی از دلایلی باشد که نشان می دهد چرا ژاپن درحال پشت سرگذاشتن همه قدرت‌های صنعتی در دنیا است.

ادامه مطلب ...

ویژگی های بروکراسی در ایران

در جستجوی مطلبی بودم که در اینجا به مطلب خوبی در نقد الگوی مدیریت ایرانی برخورد کردم و از مطالعه آن استفاده کردم. فکر کردم در این شب جمعه ای فاتحه ای برای مرحوم دکتر مهدی جمشیدیان بخوانم. سعادت دیدار را البته نداشتم و دریغ که جامعه مدیریت ایران ایشان را زود از دست داده است. در ادامه بخشی از مقاله دکتر جمشیدیان را انتخاب کرده ام که به تشریح یازده ویژگی بوروکراسی اداری ایران می پردازد.

ادامه مطلب ...

نظر سنجی را جدی بگیریم

اتفاق تأسف بار اخیر در شرکت ایران خودرو می‌تواند پیام‌های مهمی برای متولیان منابع انسانی داشته باشد. از یک منظر موضوع ایمنی باید مورد توجه قرار گیرد و معلوم شود که چه ضعف‌هایی از این نظر وجود داشته است. از منظر دیگر، روابط کار باید تحلیل شود و معلوم شود که چرا نمایندگان کارگران این تصور را ندارند که می‌توانند کاری از پیش ببرند و موضوع را شفاف کنند.

ادامه مطلب ...

نوشته روی دیوار

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید.

وقتی مادرش را دید به او گفت: «مامان! مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!» مادر آهی کشید و فریاد زد: «حالا تامی کجاست؟» و رفت به اطاق تامی کوچولو.

تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود، وقتی مادر او را پیدا کرد، سر او داد کشید: «تو پسر خیلی بدی هستی» و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال. تامی از غصه گریه کرد. ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد. تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم! مادر درحالی که اشک می ریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد. بعد از آن، مادر هرروز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به تابلو نگاه می کرد!

ادامه مطلب ...

معمار و پیرزن

میگویند چند صد سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند.روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.
پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت:«فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!»
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: «چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.»
در حالی که کارگران با چوب به مناره فشار می آوردند، معمار مدام از پیرزن می پرسید: «مادر، درست شد؟!»
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: «بله! درست شد! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.»
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن به مناره ای که اصلاً کج نبود را پرسیدند.  
معمار گفت:«اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم. این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!»

تصمیم گیری


مقدمات تصمیم و اقدام
پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری، مشورت کن و قبل از این که وارد عمل شوی، فکر کن.

امام علی (ع) 
 


تصمیم غلط
تصحیح یک تصمیم غلط بیشتر از گرفتن یک تصمیم صحیح زمان می برد.

اسپنسر جانسون  



تصمیمات درستِ نادرست
حتی یک تصمیم درست هم غلط خواهد بود وقتی خیلی دیر اتخاذ شده باشد.

لی آیاکوکا  



علت هر شکستعلت هر شکستی عمل کردن بدون فکر است.
الکس مکنزی

مادیان های درباریپادشاهی به پیشنهاد وزیرش دستور داد برای یکصد مادیان درباری نعل های طلایی بسازند و نیمی از خزانه و مدتها وقت را صرف آن نمودند. اما پس از پایان کار تازه فهمیدند که اصلاً مادیان نعل نمی خورد.

قوانین تغییر ناپذیر مدیریت بازار

"قوانین تغییر ناپذیر مدیریت بازار" نامیده اند . قوانین عبارتنداز :

1. قانون رهبری(اول بودن بهتر از برتر بودن است(

2.قانون طبقه(اگر در یک طبقه نمی توانید اول باشید،طبقه دیگری درست کنید که در آن اول باشید)

3. قانون ذهن(وارد شدن به دنیای ذهن مشتریان بهتر از ورود به بازار است(

4. قانون تصورات (بازاریابی جنگ محصولات نیست،جنگ تصورات است)

5. قانون توجه(اثرگذارترین مفهوم در بازاریابی،داشتن کلمه ای در ذهن مشتریان است)

6. قانون انحصار( دو شرکت نمی توانند یک کلمه مشترک در ذهن مشتری داشته باشند)

7.قانون نردبان(استراتژی مورد استفاده شما،به پله ای بستگی دارد که در نردبان روی آن ایستاده اید)

ادامه مطلب ...

سخنان بزرگان درمورد مدیریت

حضرت رسول اکرم (ص) :


من از فقر امتم بیم ندارم. آنچه بر امتم بیمناکم سوء مدیریت است.

 

امام علی (ع) :

امام علی (ع)‌ در نهج البلاغه علل سقوط دولت ها را در چهار چیز ذکر کرده اند: ضایع کردن  

مسائل اساسی و خود مشغول کردن به فروعات، حاکم کردن ارازل و فرومایگان و کنار زدن افاضل 

  و شایستگان در عرصه مدیریت.

 

سعدی :


گرت مملکت باید آراسته****
مده کار معظم به نوخاسته

به خردان مفرمای کار درشت****که سندان نشاید شکستن به مشت

نخواهی که ضایع شود روزگار****به ناکار دیده مفرمای کار


پروین اعتصامی :


تمام کارهای ما نمی بودند بیهوده****اگر در کار می بستیم روزی کاردانی را

 

دکتر چمران: 

می گویند تقوا از تخصص لازم تر است، آ نرا می پذیرم. 


اما می گویم آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، بی تقواست. 

آخرین ساخت بنّای پیر:

بنّای پیری قصد داشت ساختن خانه را رها کند و کهن سالی را در کنار همسر و خانواده اش سر کند .

کارفرمای او از این که کارگر پر تلاش و زحمتکش خو را از دست می دهد ، ناراحت بود . اما هرچه کرد نتوانست او را به ماندن راضی کند ، لذا از او خواست که به عنوان آخرین کار ، تنها یک خانه دیگر بسازد . پیر مرد بنّا با تمام نارضایتی آخرین خواسته کارفرمای خود را نیز اجابت کرد و مشغول ساختن خانه شد . اما به خاطر بی میلی و نا رضایتی از انجام این کار ، ساختن خانه را با بی حوصلگی وکم کاری و استفاده از مواد و مصالح نا مرغوب با کیفیت پایین انجام می داد .

کار ساختن خانه که به پایان رسید ، کارفرما،بنا را صدا زد و درحالی که کلید خانه ساخته شده را به او می داد گفت  : “این خانه آخرین کار توست و من آن را به پاس زحمات بی دریغ تو در این سال ها ان را به تو هدیه می دهم.”

تحلیل رفتاری :

  • همیشه کاری را که به شما می سپارند ، درست و کامل انجام دهید . همان گونه که گویی برای خود شماست .
  • وقتی هدف با کاری که انجام می دهیم مغایر باشد ، نتیجه رضایت بخش نخواهد بود . (در این جا کار خانه ساختن بود و هدف زود تر در کنار خانواده زندگی کردن . )

تحلیل مدیریتی :

  • خسته شدن و دلزدگی از یک شغل و اصرار زیاد کارفرما به انجام آن معمولاً نتیجه خوبی حاصل نخواهد کرد.
  • کارمند ناراضی را رها کنید تا سرنوشتش را جای دیگر بیابد .
  • قدر دانی از کارکنان را یک اصل باید دانست .
  • وقتی افراد را از هدف آگاه کنیم ، کار را بهتر انجام می دهند .

مسابقه ی قایق رانی

سلام به همه ی دوستان خوبم

در راستای مطلب (داستان جالب بهره وری)آقای استاجی و با اجازه ی خانم بهاری عزیز من پاور مسابقه ی قایق رانی رو براتون میذارم،میتونید دانلودش کنید.(و توصیه میکنم حتما این پاورو دانلود کنید ، خیلی جالبه)

با تشکر

قانـــون دانــــه



نگاهی به درخت ســـیب بیندازید. شاید پانـــصد ســـیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسیم «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟»

اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید:

«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.»

از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:

ادامه مطلب ...

مصاحبه با خدا در خواب

خدا گفت:((بیا تو.پس تو میخواهی با من مصاحبه کنی؟))

گفتم:((اگر وقت داشته باشید.))

خدا لبخندی زد وگفت:((وقت من بی نهایت است و برای انجام هرکاری کافی است.چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟))

گفتم:((چه چیزی بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟.))

خدا جواب داد:))این که آنها از کودک بودن  خسته می شوند و برای بزرگ شدن عجله دارند و سالیان دراز را در حسرت دوران کودکی سر کنند.این که سلامتی شان را برای بدست آوردن پول از دست می دهند و بعد پولشان راخرج می کنند تا دوباره سلامتی بدست آورند.این که با چنان هیجانی به آینده فکر می کنند که زمان حال را فراموش می کنند و لذا نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.))

خداوند دستهای مرا در دست گرفت و مدتی در سکوت گذشت بعد پرسیدم:((چه درسهایی از زندگی را می خواهید بندگان یا بگیرند؟))

خدا با لبخندی پاسخ داد:((یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد.یاد بگیرند که با ارزشترین ها اشیایی نیست که در زندگی دارند بلکه اشخاصی است که در زندگی دارند.یاد بگیرند که نباید خود را با دیگران مقایسه کنند,هرکس طبق ارزشهای خودش قضاوت می شود نه در گروه و بر اساس مقایسه.یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین دارایی را داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیاز را داشته باشد.یاد بگیرند که برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی که دوستش دارند فقط چند ثانیه زمان لازم است.یاد بگیرند که افراد بسیاری آنها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند که علاقه شان را ابراز کنند.یاد بگیرند که دوست واقعی کسی است که همه چیز را در مورد آنها می داند و با این حال دوستشان دارد.یاد بگیرند که کافی نیست همواره دیگران آنها را ببخشند بلکه باید خودشان هم خود را ببخشند.))

مدتی نشستم و لذت بردم .از او برای وقتی که به من اختصاص داده بود و برای همه کارهایی که برای من و خانواده ام کرده بود تشکر کردم.

او پاسخ داد)):هروقت بخواهی من بیست و چهار ساعته در دسترس هستم فقط کافی است صدایم کنی تا جواب بدهم))

وقت چیست؟؟؟؟

سلام به همه ی دوستان خوبم 

من در راستای پست خانم یعقوبی لینک مقاله ی (یک قدم برای تحول (وقت چیست؟)) رو که خانم صباغ تویه وبلاگ بازاریابی گذاشتند ،میذارم .اونجا میتونید دانلودش کنید.

بخونید ،درس بگیرید و متحول شوید(من که خوندم واقعا متحول شدم)

پیمان صنعتی

در جوانی آموختم ؛

 

که خود معمار زندگی خویش , خالق شادکامی وموجب تلخکامی خویشتنم. 

 

فلسفه من آنست که: 

 

همانی چیزی را درو میکنی که خود کاشته ای. 

 

اکنون عمیقا بر این باورم . 

 

چاریل لاد

بیایید بزهایمان را بکشیم

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....

 

نتیجه گیری: 

هرکدوم از ماها امکان داره بزی داشته باشیم که به همون قانع باشیم و همین بز جلوی پیشرفتمون تو زندگی رو بگیره. اما اگه بزی نداشته باشیم مجبور میشیم برای رسیدن به هدفمون راههای دیگه ای هم امتحان کنیم که امکان موفقیتمون بیشتره.  

راستی بز زندگیمون چیه؟