ارزش حتی یک ثانیه....

دوستای عزیزم سلام.یه مطلب جالب برام فرستاده بودن که واقعا خوندنش جالب بود برام و گفتم  تو وبلاگ بذارم شمام نظراتتون رو راجبش بگین((میخوام مثل یه مدیر منابع انسانی ربطش بدین به منابع انسانی البته اگه دوس دارین میتوننی فقط راجب مطلب نظر بدین))

البته فکر کنم قبلا یکی از دوستان این مطلب رو گذاشتن ولی من میخواستم شما دوستای عزیز از نگاه یه مدیر منابع انسانی نظرتون رو راجب متن بگین


تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید، چون آخر وقت حساب، خود به خود خالی میشود.


در این صورت شما چه خواهید کرد؟






دیروز به تاریخ پیوست،

فردا معماست

و امروز هدیه است

ادامه مطلب ...

چگونه می‌توان دنیا را دوباره ساخت



پدر روزنامه می‌خواند، اما پسر کوچیکش مدام مزاحمش بود. تا اینکه حوصله پدر سر رفت، یه صفحه از روزنامه رو که نقشه جهان بود جدا کرد و تیکه تیکه کرد و به پسرش داد "بیا واست یه کار دارم، یه نقشه دنیا بهت می‌دم، ببینم می‌تونی اونو دقیقا همون طوری که هست، بچینی ... "




هر وقت که بین دوتا انتخاب مردد بودی ؛ شیر یا خط بنداز مهم نیست


شیر بیفته یا خط مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می


چرخه ، یه دفعه بفهمی ، دلت بیشتر میخواد شیر بیفته ، یا خط. "


ادامه مطلب ...

دنیای کارنکردن


تازگیا از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟نگاهم کرد وگفت که میخواد رئیس جمهور بشه.
دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهوربشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد:به مردم گرسنه وبی خانمان کمک میکنه.
بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کارروانجام بدی،میتونی ازفردا بیای خونه ی من وچمن ها رو بزنی،درخت ها رووجین کنی وپارکینگ روجاروکنی.اونوقت من به تو 50000 تومن میدم وتورومیبرم جاهایی که بچه های فقیرهستن وتومیتونی این پول روبدی بهشون تا برای  غذا وخونه ی جدیدخرج کنن.
مستقیم توی چشمام نگاه کردوگفت:چرا همون بچه های فقیررونمیبری خونه ت تا این کارها روانجام بدن وهمون پول روبه خودشون بدی؟

نگاهی بهش کردم و گفتم :به دنیای سیاست خوش آمدی

" ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم. (اسکات پک) "

ماجرای فداکاری دوست و....

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که....
غم قفس به کنار،آنچه عقاب را پیر میکند پرواز زاغ بی سر و پاست

ادامه مطلب ...

دریا باش نه یک لیوان آب...

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت ....

 

گناه طبیعت نیست... انار، از ترس چیده شدن ترک می خورد...

ادامه مطلب ...

در هنگام صحبت با طرف مقابل حتما مراقب باشید

در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم. 

قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
 
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود. 

در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت: 

«با خانم... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.»
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: 

«من 'گاو' هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.»

تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درمیان گذاشتم. 

یکه خورد و گفت: «ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم...»
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم: 

«اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.»

خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.

 مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: «من گاو هستم!»

- خواهش می کنم، ولی...

- شما بنده را به خوبی می شناسید. 

من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید...

دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: «آخه، می دونید...»
- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم. 

ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید. قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.

خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند. 

گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد 

و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.

وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم. 

در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:

" یاد داریم از دبستان و کتاب/ درس اول صحبت نان بود و آب/آنچه را در خردسالی خوانده ایم /همچنان در جستجویش مانده ایم "

قانـــون دانــــه



نگاهی به درخت ســـیب بیندازید. شاید پانـــصد ســـیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسیم «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟»

اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید:

«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.»

از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:

ادامه مطلب ...

داستان جالب بهره وری


  *مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کرد**با خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد*
*رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می دید مورچه می تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود*
*بنابر این بدین منظور سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد*
*اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ساعت ورود و خروج بود*
*او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت*
*عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماسهای تلفنی را بر عهده گرفت*







  " به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی رنج را نباید امتداد داد. باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد؛ از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی... "

ادامه مطلب ...

Happy teachers Day

 تقدیم به استاد عزیز جناب آقای قربانزاده


Without you, we would have been lost
Thank you teacher for guiding us, inspiring us
And making us what we are today.
Happy Teachers Day
ز توست هر چه که دارم به زندگی     بتاب تا ابد ای آفتاب پاک نهاد


یه شکستن ساده و ....

When the egg breaks by an

external power, a life ends.

 وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج میشکند، یک زندگی بپایان میرسد.

When the egg breaks by an internal power, a life begins.

وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل میکشند، یک زندگی آغاز میشود

Great changes always begin with that internal power.

تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز میشود.




سلام دوستان ـ این متنو نوشتم تا نظرات قشنگتون رو راجبش بخونم ـ منتظر نظرهای زیباتون هستم

ادامه مطلب ...

چشمها را باید شست

 

چقدر خوبه که هر از گاهی باورهایمان را یه مروری کنیم. بد نیست ادم چند وقت یه بار ذهنیات و تفکراتش رو خانه تکانی کنه .واضح تر بگم.ما در مورد رفتار و افکارمون بیشتر از اونیکه فکر کنیم بر حسب عادت فکر میکنیم و عمل میکنیم. برای چند لحظه بدون تعصب این مطلب رو بخونیم. قبول؟!

دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر کیفیت زندگی انسانها آزمایشی را

 

در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند :

ادامه مطلب ...

دورکاری؟ اینجا ایران است!

باز باید از آلودگی هوا استثنائاً ممنون باشیم که هرچند بطور موقت، اما باعث شد سخن از یکی از رویکردهای نسبتاً جدید مدیریت منابع انسانی به میان آید و آن دورکاری است. بیش از بیست سال از طرح این واژه در دنیای سازمان ها می گذرد و در این مدت تجربیات ارزشمندی بدست آمده و درس های زیادی آموخته شده است. با یک جستجوی ساده در گوگل می توان به حجم و تنوع مطالب مرتبط پی برد. بطور خلاصه دورکاری در بسته انعطاف پذیر کردن سازمان قرار دارد و - نه لزوماً اما- بیشتر در سازمان های دانش محور کاربرد دارد. شما تمام یا ترجیحاً بخشی از وظایف شغلی خود را در منزل یا هر جای دیگر انجام می دهید و مدیرتان از آن آگاه است و هماهنگی های مورد نیاز انجام می شوند.


ای کاش میفهمیدیم که اگر خوب بفهمیم ، میفهمیدیم که تنها همین فهمیدن ما را نجات میدهد...پس باید بفهمیم که باید بفهمیم!

ادامه مطلب ...