حرفی از دل


چند سال پیش وقتی خیلی مریض بودم و هر چی دکتر می رفتم هیچ دکتری نمی فهمید که چه بیماری دارم . طبق معمول هر روز که دکترا برای آزمایش های مختلف می فرستادنم رفتیم به یه آزمایشگاه که دکتر معرفی کرده بود . وقتی توی نوبت نشسته بودیم چشمم افتاد به یه تابلو که با خط نستعلیق این بیت شعر روش نوشته شده بود


      زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز


                                        آنکس که به امیدی بر خاک درت افتاد


وقتی این شعر رو خوندم دلم لرزید از اون روز به بعد فقط از خدا خواستم که یه جوری حالم بهتر بشه یا اینکه دکترا بتونن تشخیص بدن چه بیماری دارم . دفعه ی بعدی که رفتم آزمایشگاه اون بیت شعر رو روی کاغذ نوشتم .

نمی دونم چرا ولی خوشحال بودم وقتی جوابو گرفتم و به دکتر نشون دادم دکترا گفتن تقریبا متوجه شدیم فقط باید یک هفته تو بیمارستان باشی تا مطمئن بشیم .

همه این حرفا رو که گفتم که بگم هر وقت مطلبی یا قطعه شعری هر جا دیدین ساده ازش نگذرین شاید همون مشکلتون رو حل کنه یا راهنمای زندگیتون باشه .


نظرات 2 + ارسال نظر
بهزادمنش شنبه 18 تیر 1390 ساعت 13:35

این داستان واقعی بود یعنی واسه خودتون اتفاق افتاده بود؟!!
خیلی شگفت زده شدم البته نه بابت بهبودی شما.اگه خوب نمیشدین باید تعجب کرد!!
انسانها به میزان باورهایشان. بدست می آورند.
تردیدها به ما خیانت میکنند
پس به کار و عمل خود ایمان داشته باشید.همانا موفقیت از آن شماست.
شاد و سلامت باشید

مرجان سالاری شنبه 18 تیر 1390 ساعت 22:08

تجربه ی بسیار قابل تأملی بود.
من هم با مطلب شما ونظر آقای بهزادمنش موافقم.
خداوند ، در شکر گزاری را بر بنده ای نمیگشاید، که در فزونی نعمت ها را بر او ببندد.و در دعا را ، بر روی او باز نمیکند که در اجابت کردن را نگشاید.ودر توبه کردن را باز نگذاشته که در آمرزش را بسته نگه دارد
(امام علی(ع)).
ممنون از مطلب قشنگت
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد