اسحاق می میرد

خاخامی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت ، همه مسحور گفته هایش می شدند . همه به جز اسحاق که همیشه با تفسیرهای خاخام مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد . بقیه از اسحاق به خشم می آمدند ، اما کاری از دستشان بر نمی آمد .

روزی اسحاق در گذشت . در مراسم خاکسپاری ، مردم متوجه شدند که خاخام به شدت اندوهگین است.
یکی گفت : چرا اینقدر ناراحتید ؟ او که همیشه از شما انتقاد می کرد !
خاخام پاسخ داد : من برای دوستی که اکنون در بهشت است ناراحت نیستم . برای خودم ناراحتم .وقتی همه به من احترام می گذاشتند ، او با من مبارزه می کرد و مجبور بودم پیشرفت کنم .حالا رفته ، شاید از رشد باز بمانم .

نظرات 14 + ارسال نظر
میلاو جمعه 31 تیر 1390 ساعت 17:50

سلام خانوم بهاری عزیز
مطلب جالبی بود امیدوارم همه ما ظرفیت شنیدن انتقادات اسحاقحارو داشته باشیم و از اونها در ساختن بناهای موفقیتمون استفاده کنیم

انتقاد سازنده از آن تو
شاید که آینده از آن من
موفق باشید

مرجان سالاری جمعه 31 تیر 1390 ساعت 21:19

سلام معصومه جون
من فکر میکنم افرادی مثل اسحاق، همیشه اطراف ما هستند فقط کافیه ما به فکر تغییر دادن خودمون باشیم و از انتقادهای دیگران در جهت پیشرفتمان استفاده کنیم.
به نظر من کار و طرز فکر خاخامی بسیار درست بوده ،با اینکه افراد زیادی ازش تعریف میکردن ولی باز هم درمورد انتقادهای اسحاق فکر کرده و همین باعث پیشرفتش شده.
من یادمه یه روز یکی از دوستان از من خواست تا نظرمو درمورد پستی که مسئول اون هست ،بگم بعد من از اون تعریف کردم ،اون گفت یادت باشه هر وقت از کسی تعریف کنی مانع پیشرفتش میشی،من کمی فکر کردم یکی از نقاط ضعفشو بهش گفتم ولی باز همین آدم، حسابی بهش برخورد در صورتی که من حرف بدی نزده بودم.
انسان ها اگر واقعا به فکر پیشرفت هستن باید انتقادپذیر هم باشن .
البته به نظر من شیوه ی انتقاد کردن هم باید درست باشه چون ظرفیت انسانها باهم متفاوت است.
ممنون از مطلب مفیدت
موفق باشید

بهزادمنش شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 14:06

سلام
به قول استاد عزیزمان: یه چیزی میگم دردت کنه؛ شاید یه روز مردت کنه!!!
ممنون مطلب آموزنده ای بود

یک دونده سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 23:54

خانم سلاری راستشو بگو اون آدم کی بود؟

یک بنده خدا چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 02:39

استاد اگه برید تو کار لو دادن ما هم میریم تو کار استتار هااااااا
می دونید که دیگه حرفه ای شدیم.
مثلا الان من را هیچ کس نمی شناسه

راستی اون دوستی که گفتن من نبودم ااااا...من اصلا این خانم را نمی شناسم.یعنی یادم نمی یاد ... ولی خودمونیم ها ادم خوبه هر طرف ماجرا وایساده با جنبه باشه, بدی طرف را دیده ولی چون دوستش بوده الکی تعریف کرده بعد که بهش فرصت انتقاد داده شده زده تو برجک طرف...مثلا الان من هم زدم تو برجک طرف بسکه رک حرف زدم ولی بی جنبه نیستم که دریوارم هم کوتاه می تونی بزاری پای من.(می گن پیش اسقف اعظم اعتراف کنی گناهت بخشیده می شه. نه؟)


یک نکته: بعد از خوبی بد نکن. بعد از بدی هر کار دلت خواست بکن.و این داستان ادامه دارد...

همش سرکاری بود گفتم الکی بخشیده بشم

مرجان سالاری چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 03:31

سلام استاد
اون دوستی که گفتم، از بچه های وبلاگ نیست،راست میگم.
من فکر میکنم طرف با این حرفش خواست باج گیری احساسی کنه ولی من بی خبر از همه چیز حسابی زدم تو پرش.
خیلی سخته آدم بتونه انسانهایی رو که به دنبال تغییر هستند از انسانهایی که باج گیری احساسی میکنن تشخیص داد.
وحالا عرضم با بنده خدای بالا هست که نظر دادن و برام خیلی جالبه بدونم چه سری در کاره که جدیدا بعضی ها به صورت ناشناس نظر میدن !!!.من فکر میکنم این افراد ازاینکه حرف دلشونو بزنن میترسن.درضمن دوست عزیز(یک بنده خدا)مطمئنید منو نمیشناسی؟؟؟؟؟آخه آواتارت یه چیز دیگه ای میگه
اینی که میگی آدم خوبه هر طرف ایستاده با جنبه باشه من هم موافقم ،من وقتی به دوستم انقاد میکنم ،وقتی مشکلشو بهش میگم ،وقتی میبینم طرف این قدر ناراحت میشه و اصلا انتقاد پذیر نیست من هم دیگه بهش انتقاد نمیکنم سعی میکنم فقط خوبیهاشو بگم البته نه الکی بلکه خوبیهایی که میبینم که خوشش بیاد بالاخره به نظر من بعضی انسانها نیاز دارن که ازشون تعریف بشه .
استاد خدا کنه با این سوالتون دعوا راه نیفته.(من دوباره تأکید کنم به جون خودم اون دوستم از بچه های وبلاگ نبود.)

یک بنده خدا چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 03:46

نیاز های زمان اقتضایی است جان من.............ولی فقط برای شوخی نوشتم

معصومه بهاری چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 07:50

سلام استاد

من مطالب بالا رو که خوندم به این نتیجه رسیدم که «یک بنده ی خدا» و خانم سالاری خوب همو می شناسن. حالا بنا به دلایلی نمی خوان طرف مقابلشون شناسایی بشه.
منم با نظر شما موافقم انتقاد زمانی کارآمده که در زمان و مکان صحیح بیان بشه .

ممنون از همه دوستان

یک بنده خدا چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 13:32

چشم بسته غیب گفتی معصومه خانم
یک بنده خدا همه را می شناسه ولی راستش اون بنده ی خدا را که موضوع اصلی بحث شده نمی شناسم...اصلا چکار دارین کیه شاید غیبت بشه ...هرچند گفتن از بچه های اشنا نیست

زینب چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 20:46

سلام به همه اینجا چه خبره چه شیر تو شیر شده

یک بنده خدا پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 19:38


اااااااای نفس کش.... کی می خواد دعوا راه بندازه .کی می تونه دعوا راه بندازه... مگه می شه اصلا..... بابا بی خیال.گردخاکم نمی شه حتی

تو ام که همش گیر می دی به این اواتارهای الکی درثانی نزار لوت بدم که چندتا نظر سرریز دادی

مگه تعریف کردن از ادمها چیز بدیه اگه هست چرا تعریف می کنی.همه نیاز به بازخور گرفتن از عملکردشون دارن,فقط این را تو تعریف خلاصش نکن .عزیز من تو فقط می تونی به خودت لطف کنی.اینو یادت نره. در ضمن تو پست معصومه خانم کلی بحث خوب برای خوندن هست.بیکار نشین...

مرجان سالاری پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 21:02

سلام دوست عزیز(یک بنده خدا)
چرا به شما برخورده عزیز، حالا خوبه من از شما انتقاد نکردم که اینقدر ناراحتی . بیخیال چرا اینقدر دنبال دعوا میگردی؟
اگر تعریف کردن از آدما چیز بدی بود من هیچ وقت از اونا تعریف نمیکردم.
تو هم سعی کن همیشه خوبیهای دیگران رو بهشون بگی ،همون طور که انتقاد کردن از افراد باعث پیشرفتشون میشه باز گو کردن خوبی های آنها هم باعث پیشرفتشون میشه ،این رو هم یادت نره،این که میگی هرکسی میتونه فقط به خودش لطف کنه من موافق نیستم ،به نظر من انسانها زمانی میتونن به خودشون لطف کنن که به دیگران هم کمک کرده باشن.(دوستی که همه رو میشناسی پست والیبال آقای استاجی، تو وبلاگ زبان رو حتما خوندی!)
این جمله ی اخر رو هم فکر میکنم نوشتی که به خودت یاداوری کرده باشی،چون من همیشه از طرفداران پرو پا قرص مطالب معصومه جونم.

معصومه بهاری پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 22:10

بابا چه خبره؟؟؟؟؟؟
اینقدر به هم گیر ندیدن عوض اینکه هی به این بنده ی خدا و اون بنده ی خدا گیر بدین خب بیان به من گیر بدین.
فکر کنم اینطوری بهتر باشه. ببینم من جنبه اش انتقاد دارم یا یادم رفته با خودم بردارم
درضمن لطفا کسی تعریف نکنه هاااااااااااااااا (اعتماد به نفسو دارین)

مرجان سالاری پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 23:49

قبول من آتش بس اعلام میکنم.
ایول بابا اعتماد به نفس،بپا کاذب نشه یه وقت معصومه جون.(نه شوخی بود خیلی خوبه.)
کلا قبولتون دارم معصومه خانم،حالا بذار ببینم جنبه داری یا نه؟
فقط خیلی بدقولی چرا هفته ی پیش نیومدی قرار وبلاگی؟شما که خبر داشتی آخه چرا برنامه ی سفر چیدی عزیزم؟
خلاصه که واقعا جات خالی بود کلی بهمون خوش گذشت درضمن شیرینی فارغ التحصیلی منم از دست دادی.

اولا مرجان جان شما خیلی دیر به بنده خبر دادین من برنامه آخر هفته رو چیده بود.
دوما من چون با بقیه فرق می کنم شیرینی فارغ التحصیلی هم باید جداگانه و متفاوت از بقیه بهم بدی.
در ضمن خوشحالم که به همه دوستان خوش گذشته باشه هرچند که نبود من خیلی به چشم میومد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد