بازیگر

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...
___________________________________________________________________
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها
آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !
یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...
___________________________________________________________________
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند
تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !
یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...
___________________________________________________________________
مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .
به فکر فرو رفت ...
باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !
ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می
داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!
وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با
اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!
سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا
کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک
سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...
___________________________________________________________________
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد
کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.
او الان یک بازیگر است. همانند بقیه مردم!
زندگی زیباست ای زیبا پسند       زیبه اندیشان به زیبایی رسند

نظرات 6 + ارسال نظر
میلاو یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 23:58

سلام.
زندگی بازیست

ما خود صحنه میسازیم

تا بازیگر بازیچه های خویشتن باشیم

وای از ان درد توانفرسا

که من بازیگر بازیچه های دیگران باشم...!

متن تاثیر گذاری بود ممنون
موفق باشید

سلام
شعر شما هم زیبا بود
متشکرم
پیروز باشید

کاظمی چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 23:41

سلام آقای بهزاد منش
واقعا من همیشه معتقدم که افراد باید صادق باشند اینطوری هم به نفع خودشونه هم به نفع افرادی که با آنها سر و کار دارن و در وقت دو طرف صرفه جویی میشه ولی مثل اینکه اکثر افراد درک نمیکنند و آدمها رو مجبور به دروغ گفتن میکنند..ممنون از مطلب ارزشمندتون

سلام خانم کاظمی
نمیدونم تا به حال در واقعیت با این موضوع رو برو شدین!!
نمیخوام بگم همیشه ولی در اکثر اوقات این جامعه است که مارو وادار میکنه نقش بازی کنیم
امیدوارم روزی برسه که با قدرت جلوی این جامعه بی حم به ایستم و صداقت و درستی را به همه نشان دهم.
پیروز باشید

مرجان سالاری پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 15:40

ممنون آقای بهزادمنش
مطلب جالبی بود
بعضی وقتا افراددلشون میخواد بقیه ی انسانها کاری رو انجام دهند که مورد پسند آنهاست هرچند با انجام دادن این کارها باعث خراب شدن وجهه و ارزش آدم ها بشن.
چقدر خوبه یاد بگیریم اون چیزی رو از خودمون نشون بدیم و انجام دهیم که واقعا هستیم.

باهاتون موافقم
ممنون برای اظهار نظرتون

کیمیایی جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 18:07

سلام آقای بهزاد منش
صداقت - نمی دونم گفتی صداقت واقعا مگر چنین چیزی هم وجود دارد
شوخی می کنی من که چنین چیزی رو ندیدم حداقل می تونم بگم بین مردم خودمون ندیدم شاید هم هستش ولی من درک صداقت رو ندارم به هر حال باید چیز جالبی باشد یا چیز زیبایی که همه با شنیدنش شگفت زده می شوند
به طور مثال مردم حتی نمی تونند با خودشون صادق باشند و دوست دارند هم رنگ جماعت باشند و یا با فرهنگ و مذهب و..... این جامعه زندگی خود را پیش ببرند بدون اینکه با خود صادق باشند که واقعا این آن چیزی است که دراین مدت زمان کوتاه زندگی خود می خواهند داشته باشند و یا زندگی کنند ولی این رو به طور قطع می گم واقعا به خوبی برای مردم اطراف خودشون خوب زندگی میکنند و اصلا زندگی خودشان و اطرافیان که می خواهند آزادانه زندگی کنند اهمیتی نداشته و به هر نحوی دشمنی می کنند و سنگ اندازی می کنند.
به هر حال وقتی در این مورد اولی داریم ریپ می زنیم وای به موارد بعدی و اساسی تر
البته این رو هم مدیون خانواده ها و جامعه و دو... آموزش و فر... و غیره هستیم
که ابتدا در ما صداقت را می کشند و ووو....... پرورش می دهند
به هر حال بیشتر از این سرت رو به درد نمی آورم
یک بیت شعر بدون ربط هم برات می گذارم
موفق باشی
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
البته این حرف من شامل بعضی از دوستان نمیشه ناراحت نشین

سلام حسین جان
وا جدی میگی تا بحال ندیدی شاید خوب دقت نکردی
این رو قبول دارم که بعضی از افراد اینطور هستن ولی شما هم قبول کن خیلی از افراد هستن که توی زندگیشون صداقت ولو به ضررشون تموم بشه افرادی که به خود شناسی رسیدن دارن خوبشم دارن چون از خودشون مطمئنن. بازگیری یک حالت غریزی نیست این این ضعفها و عدم اعتماد به نفس افراد هست که باعث میشود دست به این کار بزنند
امید آنکه تمام ساکنین جهان به گوهر گرانبهای صداقت و راستگویی پی ببرند و اینئکار را سر لوحه کار خود قرار دهند
مرسی برای اظهار نظرت
شاد باشی

ریحانه صباغ طبسی شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 11:58

خیلی وقت بود مطلب به این درد اوری نخونده بودم ولی خیلی هم ازتون متشکرم جناب بهزادمنش
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش امد و هنگام درو...
کاش خودمون باشیم و به همه اجازه بدیم تا خودشون باشن ,اونوقت می دونیم کجا وایسادیم و داریم چه کار می کنیم.کاش بخواهیم که دیگران صادق باشن و صداقت را بپسندیم,(( چیزی که برای خودمون هم شاید نمی پسندیم)).

سلام
نظر لطفتون هست:شما هم بیت شعر زیبایی رو گذاشتین.
امیدوارم خداوند آنقدر به ما انسان ها قدرت بدهد جنبه این واقعه گرایی را داشته باشیم.
پیروز باشید

؟ پنج‌شنبه 3 فروردین 1391 ساعت 03:15

سلام
من دنبال بهروز و بهزاد بهزادمنش یا بهروز وبهزاد شینی میگردم.
اگه خبری داشتید لطفا من را درجریان بگذارید.
ممنون میشم
در ضمن آین دو از اقوام من هستند که قبلا ساکن تهران بودند اما الان نمیدانم کجا زندگی میکنند.
باز هم ممنون میشم اگه خبرم کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد