ماجرای فداکاری دوست و....

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که....
غم قفس به کنار،آنچه عقاب را پیر میکند پرواز زاغ بی سر و پاست

از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.
اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است

نظرات 3 + ارسال نظر
بهزادمنش پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 04:40

سلام
خیلی خیلی آموزنده بود واقعا خوشم اومد
یک دوست واقعی حتی زمانی کاری را انجام میدهد که دوست ندارید هنوز دوست ماست
خیلی ممنون مهدی جان با این داستانت خواب رو از سر ما پروندی
شب و روز خوبی داشته باشی

حالا نه که گذاشتی من بخوابم

قابلت رو نداشت محسن جوون

مرجان سالاری پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 11:24

سلام آقای استاجی
مطلبتون واقعا جای تأمل داره ، یک دوست هیچ گاه کاری رو انجام نمیده که به ضرر دوستش باشه.
یک دوست حتی وقتی کاری میکند که دوست ندارید،هنوز دوست شماست.
و هر عمل از روی خشم ،محکوم به شکست است.(یاد بگیریم که هیچ وقت زود قضاوت نکنیم.)
ممنون آقای استاجی

البته دوست اگه دوست واقعی باشه و در لوای دوست نباشه فقط

مرسی از نظرتون خانم سالاری

کاظمی جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 02:16

سلام آقای استاجی
مطلب واقعا آموزنده ای بود اگر ما مجسمه ای نداریم که روی آن حک شده باشه و هر روز چشممون به اون بیفته با گفتن دو بار در روز :هر عمل از روی خشم محکوم به شکست است بسیاری از کارهایی که انجام دادیم را انجام نمی دادیم

سلام و مرسی و ممنون خانم کاظمی

البته ای کاش همچین مجسمه ای وجود داشت یا حتما نباید مجسمه باشه یه نوشته ی روی دیوار هم مفید خواهد بود

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد