متنی در وصف روز معلم

                (متنی در وصف روز معلم)

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم ای.اس ام را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل10خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.

من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می
دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،

خوب می دانم برگه حذف
کجاست.
هر کجا هستم باشم،

تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است
.
چه اهمیت
دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،

توپ در یک
قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است
!
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول
نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم
!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود
همه می افتادیم!
و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم

و نترسیم از حذف
و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم
که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است
.
بد نگوییم به استاد اگر
نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،

کار ما شاید این است که در
حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم
.                                                                               

                                      (استاد عزیز این روز بر شما مبارک )                                                                                        

نظرات 3 + ارسال نظر
مرجان سالاری دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 15:43 http://hrmatattar.blogsky.com

سلام مژگان عزیز ،چه عجب یاد دوستان کردی!!!
عجب دل پر دردی از این دانشگاه داری ،حیفت نمیاد ؟اساتید به این خوبی ،دوستان به این باحالی (یه نمونه خودم)
امیدوارم همه مون با موفقیت درسمونو تموم کنیم و خودمونو آماده ی آماده کنیم برای قبول شدن ارشد تویه ، یه دانشگاه باحال روزانه

سلام مرجان جان ممنون از نظرت ولی خودمونیم حقیقت تلخ دیگه نمیشه کاریش کرد ولی من تو این دانشگاه دوستای خیلی خوبی داشتم و دارم در این که شکی نیست :انشالله همینطور که گفتی همه ما تو کنکور موفق بشیم به امید اون روز....راستش سعی میکنم کم بگم اما گزیده.........

بهزادمنش دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 17:40

ممنون خانم صفوی
متن پر معنا و محتوای بود
این هم از جانب من تقدیم به استاد مهربانمان

ای خدای عشق ، ای ام الکتاب
ای معلم ، ای سراسر آفتاب
تو به ما آموختن آموختی
همچو شمع در بین ما میسوختی
در پی سوز و گداز و سوختن
فکر تو تنها بود آموختن
شغل تو شغل تمام انیباست
جای تو در آسمان و در سماست
زاده ء لاهوتی و از نسل خاک
از سخن گفتن نداری هیچ باک
در کتاب دل نویسم با مداد
ای معلم روز تو تبریک باد ...

ممنون از نظرتون آقای بهزادمنش متن شما هم خیلی زیبا بود .

مهدی استاجی سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 23:25

چه عجب خانم صفوی؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟

سلام آقای استاجی ممنون از ابراز عقیدتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد