لطفا خانوما بخونن

سلام به همه...

خوبین؟

یه مطلب جالب از تو میلام پیدا کردم که فکر میکنم خوندنش خالی از لطف نباشه...

در ضمن عنوانشو گذاشتم لطفا خانوما بخونن که اینقدر پافشاری نکنن که خودشونو با آقایون مقایسه کنن و پاشونو در بعضی زمینه ها از تو کف مردا درارن...

و برای اثبات ادعاشون هی از اینورو اونور تصدیق جمع کنن...

اینو بخونین و به خودتون رجوع کنین بعد ببینین درسته یا نه...

نظرم بدین لطفا ...

خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت

فرشته ای ظاهر شد و

عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟!

خداوند پاسخ داد :  دستور کار او را دیده ای :

 

او باید کاملا قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد

.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند .

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد

.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند

.

و شش جفت دست داشته باشد!!!


 

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟!!


خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند !
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید، از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
 
یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند، بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد ...

 

 

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد : این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید !

خداوند فرمود : نمی شود

! چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم. او می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند  و یک بچه پنج ساله را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد :اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی !

-

 بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟

 

خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد : ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید !!!

خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است !

 

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟!

خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش

.

فرشته متاثر شد 

 : شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا حیرت انگیزند ...  

 

زن ها قدرتی دارند که همه را متحیر می کند

.    

 

سختی ها را بهتر تحمل می کنند.

 

بار زندگی را به دوش می کشند، ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند

.

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند

.

وقتی خوشحالند گریه می کنند

.

و وقتی عصبانی اند می خندند

.

برای آنچه باور دارند می جنگند

.

در مقابل بی عدالتی می ایستند

.

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، « نه » نمی پذیرند

.

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند

.  

برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند

.  

بدون قید و شرط دوست می دارند

.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و وقتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند

.  

در مرگ یک دوست، دلشان می شکند

.

در غم از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند، با این حال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند

.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد

.

می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد

.

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند.

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

.  

و خداوند بزرگ  ، دانای اسرار است …

نظرات 6 + ارسال نظر
مرجان سالاری دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 16:55

سلام آقای کبریتی
عجب مطلبی،میگم این مطلبو که حتما واسه خانومتون خوندید ،درسته؟
کهن ترین داستان خلقت زن:
هنگامی که خداوند جهان را، و خورشید و ماه و ستارگان را، و تپه ها و کوه ها و جنگل ها و بالاخره مرد را آفرید به خلقت زن پرداخت.

او گردی ماه، پیچ و تاب خزندگان، پیچش پیچک ها، لرزش و ارتعاش علف ها، سستی نی ها، نازکی و لطافت گل ها، سبکی برگ ها، تندی نگاه آهوان، روشنی اشعه ی خورشید، اشک های ابرهای تیره، ناپایداری باد، جبن خرگوش، غرور طاووس، نرمی کرک، سختی الماس، شیرینی عسل، درندگی ببر، گرمای آتش، سردی برف، پرگوئی زاغ و صدای کبوتر را یکجا ترکیب کرد و زن را آفرید.

روزگار مرد سرشار از خوشبختی شد زیرا اکنون او کسی را داشت تا لذت هایش را با او تقسیم کند. با این همه پس از مدتی روی به درگاه خداوند آورد و گفت: خداوندا! این وجود را که به من عطا کردی، زندگی مرا تیره کرده است. من آمده ام او را پس بدهم. من با او نمی توانم زندگی کنم.

خداوند او را پس گرفت، اما هشت روز بعد مرد به درگاه خداوند آمد و گفت: خداوندا! از وقتی که زن رفته است زندگی من پوچ و من خالی از زندگی ام. من به یاد می آورم که چگونه او با من می رقصید و می خندید و زندگی را پر از لذت می کرد، چقدر زندگی من راحت و شیرین بود.

خداوند دوباره زن را به او پس داد اما یک ماه بعد دوباره مرد به خداوند روی آورد و گفت: خدای من! من قادر به درک او نیستم، ولی این را می دانم که زن بیشتر از آنکه سبب خوشبختی من باشد اسباب رنج و آزار من است.

خداوند پاسخ داد: به راه خود برو و آنچه نیک است انجام بده.

مرد اعتراض کنان گفت: اما من نمی توانم با او زندگی کنم و

خداوند گفت: و نمی توانی بدون او زندگی کنی!
ممنون

ریحانه صباغ طبسی سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 01:32

متشکرم این داستان اونقدر قشنگ هست که ارزش دوباره خوندن را داشت.
من یک پاورپوینت دارم که البته داستان را قشنگ تر بیان می کنه براتون می فرستم تا به اتفاق همسرتون بخونید وازش لذت ببرید یکی هم در مورد پدر دارم که برای تشکر می فرستم براتون.
متشکرم

سارا سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 09:34

ممنون آقای کبریتی بابت مطلب قشنگتون
این داستان در وصف یک زن واقعا کامل بود

صفوی سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 19:15

ممنون از ابراز لطفتون به این مقام والا فرشته هستی بخش(زن) از اخر یه مرد پیدا شد که این حرف ها رو بزنه

مهدی استاجی دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 01:10

"من گرفتم تو نگیر" ایرج میرزا



زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر … من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر … من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر … یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر … من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم … تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر … من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه دّرد کشان … بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر … من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم … بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر … من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم … مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر … من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام … خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر … من گرفتم تو نگیر



ایرج میرزا

میلاو پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 01:36

سلام واقعا مطلب زیبایی بود .موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد