نماینده فروش کنتاکی در ایران وقتی مواد ساخته شده او را دید، با وی وارد مذاکره شد تا آن را بخرد و در کل کشور پخش کند.
زمانی که شروع به فعالیت کرد، مرد بازنشستهای بود که طرز سرخ کردن مرغ را میدانست ، همین و بس! او مالک رستوران کوچکی بود و چون مسیر بزرگراه اصلی را تغییر داده بودند، داشت ورشکست میشد. اولین چک تامین اجتماعیاش را که گرفت به این فکر افتاد که شاید بتواند از طریق فروش دستورالعمل سرخکردن مرغ، پولی به دست آورد.
ادامه مطلب ...
به راستی وقت چیست و چگونه آن را تعریف و توصیف کنیم اگر بگوییم وقت طلاست . طلا قابل دستیابی است ولی وقت بعد از رفتن هرگز به دست نمی آید . شاید بتوان وقت را چنین تعریف کرد وقت هدیه ای است خدادادی که سعادت هر فرد در گروی چگونه صرف کردن آن است . مواهب دنیا هر قدر فراوان و بی حساب باشد برای استفاده از آن وقت لازم است . اگر نتوانیم از مصاحبت دوستان بهره مند شویم وقت چه فایده ای دارد وقت را نباید تلف کرد . وقت یعنی زندگی . مکرر می شنویم که مردم از نداشتن وقت شکایت می کنند این افراد کمبود وقت را بهانه می سازند در صورتی که اراده و تصمیم عمیق برای چگونگی استفاده از وقت را ندارند . گروهی دیگر از انبوه کارهای خود اظهار ملالت می کنند اینان نیز به راه خطا می روند باید برنامه ریزی داشت و کارها را طبق اولویت بندی خود انجام داد تا خسته و ملول نشد . زندگی یعنی وقت و وقت یعنی زندگی . با وجود این چرا در تلف کردن وقت خود که هر روز آن بخشی از زندگیست اسرار داریم اگر به زندگی علاقه داریم باید ارزش وقت را بدانیم .
دو عاملی که می تواند موجب اتلاف وقت شود :
اول آنکه انسان دارای هدفی که در آن جهت سعی و تلاش کند نباشد .
دوم اینکه انسان دارای هدف معین باشد اما آن را فاش نکند و در نتیجه برای رسیدن به آن کاری انجام ندهد بنابراین انگیزه و هدف دو عاملی است که می تواند انسان را در تنظیم وقت برای زندگی خود یاری نماید . دقایق عمر مانند گل هستند هر کدام از این گل ها وقتی شکوفا می شوند آن ها را بچینید تا از بین نروند چون پس از آن گل های دیگری شکوفا می شوند .
هر چه می خواهید از امروز بخواهید
چند سال پیش وقتی خیلی مریض بودم و هر چی دکتر می رفتم هیچ دکتری نمی فهمید که چه بیماری دارم . طبق معمول هر روز که دکترا برای آزمایش های مختلف می فرستادنم رفتیم به یه آزمایشگاه که دکتر معرفی کرده بود . وقتی توی نوبت نشسته بودیم چشمم افتاد به یه تابلو که با خط نستعلیق این بیت شعر روش نوشته شده بود
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز
آنکس که به امیدی بر خاک درت افتاد
وقتی این شعر رو خوندم دلم لرزید از اون روز به بعد فقط از خدا خواستم که یه جوری حالم بهتر بشه یا اینکه دکترا بتونن تشخیص بدن چه بیماری دارم . دفعه ی بعدی که رفتم آزمایشگاه اون بیت شعر رو روی کاغذ نوشتم .
نمی دونم چرا ولی خوشحال بودم وقتی جوابو گرفتم و به دکتر نشون دادم دکترا گفتن تقریبا متوجه شدیم فقط باید یک هفته تو بیمارستان باشی تا مطمئن بشیم .
همه این حرفا رو که گفتم که بگم هر وقت مطلبی یا قطعه شعری هر جا دیدین ساده ازش نگذرین شاید همون مشکلتون رو حل کنه یا راهنمای زندگیتون باشه .
در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.
فردی که می خواست به شانگهای برود با خود فکر کرد: «پکن جای بهتری است، کسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»
فردی که می خواست به پکن برود پنداشت که شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم. هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض کردند. فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای برود بلیت پکن را به دست آورد.
نفر اول وارد پکن شد. متوجه شد که پکن واقعا شهر خوبی است. ظرف یک ماه اول هیچ کاری نکرد. همچنین گرسنه نبود. در بانک ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را که مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد.
فردی که به شانگهای رفته بود، متوجه شد که شانگهای واقعا شهر خوبی است هر کاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است. فهمید که اگر فکر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد. او سپس به کار گل و خاک روی آورد.
پس از مدتی آشنایی با این کار، 10 کیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری کرده و آن را «خاک گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی که به پرورش گل علاقه داشتند فروخت.
در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این کار در عرض یک سال در شهر بزرگ شانگهای یک مغازه باز کرد.
او سپس کشف جدیدی کرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری کثیف بود. متوجه شد که شرکت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند. از این فرصت استفاده کرد. نردبان، سطل آب و پارچه کهنه خرید و یک شرکت کوچک شستشوی تابلو افتتاح کرد.
شرکت او اکنون 150 کارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است.
او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پکن سفر کرد. در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید که از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره کسی را که پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض کرده بود به یاد آورد.
شرح حکایت
خلاقیت و استعداد در برخورد با مشکلات شکوفا و نمایان می شود. در دنیای کسب و کار، آنان که آرامش را در بستن چشم ها بر تحولات دنیای اطراف می جویند، مرگ زودرس را استقبال می کنند. یک رهبر موفق به استقبال تهدیدها رفته و از دل آن ها فرصت های ناب کشف می کند. آنهایی که از جای خود می جنبند، گاهی می بازند، آنهایی که نمی جنبند همیشه می بازند.
Today we have bigger hless time;ouses and smaller families; more conveniences, but
ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛
راحتی بیشتر اما زمان کمتر
we have more degrees, but less common sense; more knowledge, but less judgment;
مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریمWe have more experts, but more problems; more medicine,
but less wellness.
متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر
We spend too recklessly, laugh too little, drive too fast, get to angry too quickly, stay up too late, get up too tired, read too little, watch TV too often, and pray too seldom.
بدون ملاحظه ایام را میگذرانیم، خیلی کم میخندیم، خیلی تند رانندگی میکنیم، خیلی زود عصبانی میشویم، تا دیروقت بیدار میمانیم، خیلی خسته از خواب برمیخیزیم، خیلی کم مطالعه میکنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم.
We have multiplied our possessions, but reduced our values. We talk too much, love too little and lie too often.
چندین برابر ما یملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت میکنیم، به اندازه کافی دوست نمیداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم.
اگر صدای جاری شدن اب زیبا ودلنشین است به خا طر اینه که اب در مسیر رودخانه با برخورد با سنگ ریزه های ریز ودرشت از اونها می گذره اگر این سنگ ریزه ها نبودن صدای اب هم اینقدر جذاب نبود به نظر من این سنگ ریزه ها می تونه مشکلات کوچیک و بزرگ ما ادم ها باشه که با عبور از همین مشکلات ما به خوشی های زندگی میرسیم در واقع معنای خوشی رو درک می کنیم
با سلام خدمت وبلاگ نویسان و وبلاگ خوانان عزیز
در ابتدا عذر خواهی میکنم از خانم سالاری که بر روی مقاله ایشان مطلبم را قرار میدهم
به تازگی این مقاله مدیریتی را دریافت کردم به نظرم مفید اومد گفتم توی وبلاگ قرار بدم تا
علاقه مندان هم استفاده کنند
البته با این تفاوت که اصل مقاله به زبان انگلیسی موجود است اگه دوست داشتین
دانلود کنید
مهارتهای مدیریتی:
چگونه میتوان اعتماد به نفس پیدا کرد؟
خلاصه : تنها عده کمی از مردم بدون داشتن اعتماد به نفس در کسبوکار خود موفق میشوند. همه افراد از جوانان بیتجربه گرفته تا مدیران با تجربه و رده بالا، زمانی در زندگی احساس کردهاند که توانایی لازم جهت مقابله با چالشهای پیش آمده را ندارند. همه افراد دچار چنین حالت ناامنی میشوند؛ اما چنین احساسی نباید مانع پیشرفت در کار شود.
ادامه مطلب ...
مقاله ی ترجمه شده ی (10 توصیه ی مهم در راه جوان گرایی در کسب و کار).
Summary:
The current generation of our society in terms of labor productivity in the workplace, commercial and service activities are the same. Obviously each of these generational trends, perceptions and values of their specific in some cases, older work forces to cope with the challenges of new conditions.
Perhaps the first obstacle that forces the old association Picture occupational forces during the encounter with the young image and the evaluation of themselves. It is difficult For older generations, either conscious or unconscious acceptance that this issue should obey his superiors that the young .
This generation of parents who have learned to respect seniority and occurs with increasing age
It is obvious that the answer to the question of the president and head of a young and unfortunate for them that they have learned the opposite pattern.
Some of them not only to the individual child that age is the answer to their embarrassment and discomfort are gone but do not know how much younger they are supervisors or colleagues who communicate supervisors and colleagues that their presence is only exacerbates their sense of isolation.
The other obstacle that comes from the gap between generations this is the most ancient forces believe that they are of the Omniscient and answer all questions and know more people want to lower the age to give them their orders.
The advantages of working with young
Despite all the difficulties and challenges that the older generation and the head of a young face,
It is also important to accept it and learn how to deal subject.
Given that so many people over 50 years for various reasons, economic, social and other considerations still have to work, and while millions of new generations are entering the job market the likelihood of having a guardian and responsible for young workers has increased in the elderly.
ادامه مطلب ...
سلام دوستان
یادتون هست استاد گفته بودن یک مطلب از وبلاگ منابع انسانی دانشگاه هاروارد پیدا کنیم و ترجمه کنیم و تویه وبلاگ بذاریم؟
من هرچی گشتم نتونستم مطلب پیدا کنم به جای اون یک مقاله ی ایرانی رو که مرتبط به منابع انسانی هست با موضوع (10 توصیه مهم در راه جوان گرایی در کسب و کار ) به انگلیسی ترجمه کردم،که برای شما دوستان خوب هم مقاله ی فارسی و هم ترجمه ی انگلیسی رو میذارم.
چون مقاله کمی طولانی هست ،مقاله ی ترجمه شده رو در پست جدا میذارم.
ادامه مطلب ...
بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید
گوش باشید که آوای خدا می آید
پیک وحی است که در غار حرا می آید
به محمد ز خداوند ندا می آید
ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید
گوش های شنوا حکم خدا را شنوید
عید مبعث برهمه ی دوستان خوبم و یک دونده ی عزیز مبارک
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛
خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز
برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!
برام تجربه شده همه نکته هایی که در ذهنت جرقه میزنند را باید در جایی ثبت کنی، تا نکته ها و جرقه ها که مانند پازلی از یک مسئله، فکر و ایده ایی خواهند بود. ادامه پیدا کند و تو سرنخ افکارت را گم نکنی. تا بمرور با اصلاح و تکمیل ابعاد مختلف برداشت هایت از مسائل مختلف جامعه ( همه زمینه ها و موضوعات) دنیای بهتر و کاملتری در ذهنت خلق شود. تا تو به مدد تصویر قابل احساسی که بدست آورده ایی اشکالات و نواقص را شناسایی کنی؛ و با فرصت ها و سرمایه هایی که آنها را هم شناسایی کرده ایی ایده و طرح مورد نظرت را به تولید برسانی.
ادامه مطلب ...
20 سال پیش زمانی که خیلی بچهتر از امروز بودیم، کارتون گالیور یکی از کارتونهای محبوب من و هم دورهایهای مثل خودم بود.
در این کارتون که با یک آهنگ زیبا آغاز میشد. داستان این گونه بود که کشتی گالیور به صخرهای برخورد میکند و گالیور و سگ مهربانش با پشتکار فراوان خود را به ساحلی میرسانند و به خوابی خوش فرو میروند.
حالا نگو این ساحل متعلق به کشوری به نام «لیلیپوت» است که مردمانی خرد و کوچک دارد و ایشان با دیدن گالیور خیال میکنند که این خرس گنده (گالیور را میگویم) یک غول است و ادامهی داستان.