مقاله ی ترجمه شده ی (10 توصیه ی مهم در راه جوان گرایی در کسب و کار).
Summary:
The current generation of our society in terms of labor productivity in the workplace, commercial and service activities are the same. Obviously each of these generational trends, perceptions and values of their specific in some cases, older work forces to cope with the challenges of new conditions.
Perhaps the first obstacle that forces the old association Picture occupational forces during the encounter with the young image and the evaluation of themselves. It is difficult For older generations, either conscious or unconscious acceptance that this issue should obey his superiors that the young .
This generation of parents who have learned to respect seniority and occurs with increasing age
It is obvious that the answer to the question of the president and head of a young and unfortunate for them that they have learned the opposite pattern.
Some of them not only to the individual child that age is the answer to their embarrassment and discomfort are gone but do not know how much younger they are supervisors or colleagues who communicate supervisors and colleagues that their presence is only exacerbates their sense of isolation.
The other obstacle that comes from the gap between generations this is the most ancient forces believe that they are of the Omniscient and answer all questions and know more people want to lower the age to give them their orders.
The advantages of working with young
Despite all the difficulties and challenges that the older generation and the head of a young face,
It is also important to accept it and learn how to deal subject.
Given that so many people over 50 years for various reasons, economic, social and other considerations still have to work, and while millions of new generations are entering the job market the likelihood of having a guardian and responsible for young workers has increased in the elderly.
ادامه مطلب ...
سلام دوستان
یادتون هست استاد گفته بودن یک مطلب از وبلاگ منابع انسانی دانشگاه هاروارد پیدا کنیم و ترجمه کنیم و تویه وبلاگ بذاریم؟
من هرچی گشتم نتونستم مطلب پیدا کنم به جای اون یک مقاله ی ایرانی رو که مرتبط به منابع انسانی هست با موضوع (10 توصیه مهم در راه جوان گرایی در کسب و کار ) به انگلیسی ترجمه کردم،که برای شما دوستان خوب هم مقاله ی فارسی و هم ترجمه ی انگلیسی رو میذارم.
چون مقاله کمی طولانی هست ،مقاله ی ترجمه شده رو در پست جدا میذارم.
ادامه مطلب ...
بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید
گوش باشید که آوای خدا می آید
پیک وحی است که در غار حرا می آید
به محمد ز خداوند ندا می آید
ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید
گوش های شنوا حکم خدا را شنوید
عید مبعث برهمه ی دوستان خوبم و یک دونده ی عزیز مبارک
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛
خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز
برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!
برام تجربه شده همه نکته هایی که در
ذهنت جرقه میزنند را باید در جایی ثبت کنی، تا نکته ها و جرقه ها که مانند پازلی
از یک مسئله، فکر و ایده ایی خواهند بود. ادامه پیدا کند و تو سرنخ افکارت را گم
نکنی. تا بمرور با اصلاح و تکمیل ابعاد مختلف برداشت هایت از مسائل مختلف جامعه (
همه زمینه ها و موضوعات) دنیای بهتر و کاملتری در ذهنت خلق شود. تا تو به مدد
تصویر قابل احساسی که بدست آورده ایی اشکالات و نواقص را شناسایی کنی؛ و با فرصت
ها و سرمایه هایی که آنها را هم شناسایی کرده ایی ایده و طرح مورد نظرت را به تولید
برسانی.
ادامه مطلب ...
20 سال پیش زمانی که خیلی بچهتر از امروز بودیم، کارتون گالیور یکی از کارتونهای محبوب من و هم دورهایهای مثل خودم بود.
در این کارتون که با یک آهنگ زیبا آغاز میشد. داستان این گونه بود که کشتی گالیور به صخرهای برخورد میکند و گالیور و سگ مهربانش با پشتکار فراوان خود را به ساحلی میرسانند و به خوابی خوش فرو میروند.
حالا نگو این ساحل متعلق به کشوری به نام «لیلیپوت» است که مردمانی خرد و کوچک دارد و ایشان با دیدن گالیور خیال میکنند که این خرس گنده (گالیور را میگویم) یک غول است و ادامهی داستان.
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نها د و تند نشست کلاهداری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گدا صفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچهای شیوهی پری داند
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطهی بینش زخال توست مرا که قدر گو هر یکدانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
این شعر درباره ی برخی انسانهایی که گمان میکنند کارآفرین (ارزشآفرین) شدن تنها به گفتن و ادا درآوردن است نیز مناسبت دارد و احتمالاً هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
«اندیشمندانهتر بیندیشیم»
من در آغاز زندگی به جز داشتن یک ذهن کنجکاو از مزایای چندانی بهره مند نبودم.درمدرسه درس نمی خواندم و شاگرد ضعیفی بودم و دست آخر هم ترک تحصیل کردم. سالها به کارهای سخت یدی مشغول بودم و آینده ی امید بخشی را در پیش روی خود نمی دیدم .ش
در جوانی در یک کشتی باربری کار پیدا کردم و رفتم تا دنیا را ببینم . به مدت هشت سال سفر کردم ، کار کردم ، کار کردم و باز هم سفر کردم تا اینکه نهایتا بیش از هشتاد کشور را در پنج قاره جهان دیدم .
یک داستان خوندم چند روز قبل به نظرم جالب اومد شما هم بخونید:
گروهی از قورباغه ها تصمیم گرفتند به سمت برکه ای بروند در راه ۲تا از قورباغه ها به درون چاله ای افتادند هر ۲تای اونها تلاش می کردند تا از چاله بیرون بیایند ولی قورباغه های دیگه که بیرون از جاله بودند فریاد میزدند و می گفتند هیچ راهی برای بیرون اومدن از چاله وجود نداره هیچ کس تا حالا از این چاله بیرون نیومده و دائما این حرفو تکرار می کردند تا اینکه یکی از قورباغه ها دست از تلاش کشید و مرد ولی قورباغه دیگه هم چنان به تلاشش ادامه دادو هر دفعه که قورباغه های بیرون چاله رو میدید بیشتر از قبل تلاش می کرد و سر انجام از چاله
اومد وقتی قورباغه ها با تعجب به طرف اون رفتند متوجه شدند که اون قورباغه کر بوده وچون فقط چهره قورباغه های بیرونی رو می دیده فکر می کرده که اونها دارن تشویقش می کنن برای همین به تلاشش ادامه می داده
من فکر می کنم منظور این داستان اینه که اگر نمی تونی به کسی کمک کنی تا مشکلش حل بشه لا اقل اونو ناامید نکن .
خوشحال میشم نظر شما رو هم در این مورد بدونم
دو اتشنشان وارد جنگلی می شوند تا اتش کوچکی را خاموش کنند . اخر کار
وقتی از جنگل بیرون می ایند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف
و خاکستر است و صورت ان یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید ، ان که صورتش کثیف است به ان یکی نگاه می کند و فکر میکند
صورت خودش هم همان طور است .
اما ان که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به
خودش می گوید : حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم .از کتاب زهیر پائولو کوئیلو
حالا فکر کنیم چند بار اتفاق افتاده که دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگران به شستشو و پالایش روح خودمان پرداخته باشیموقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است
کمی باید به خودمان شک کنیم
آنجا که حرف زدن بی فایده ست " سکوت " نشان از معصومیت ناب دارد .
شاید بارها شده باشد که حرفهایی را نباید می گفتیم ولی وقتی بعدش بدان فکر می کنیم می بینیم که اگر بار دیگر ما را در همان موقعیت و شرایط قرار دهند ما هرگز آن حرف ها را نمی زدیم ولی همان طور که علی (ع) می فرماید " حرف تا زمانی که نزد توست اسیر توست ولی به محض اینکه انرا بیان کردی تو اسیری می شوی در دست او " و لقمان حکیم به پسرش نصیحت می کند " ای پسرم بار ها حرف زدم و زیان دیدم و ولی بارها هم سکوت کردم و پشیمان نشدم " و در همین باب دکتر شریعتی هم می گوید " ارزش هر کس به اندازه ی حرفهایی ست که برای نگفتن دارد "
پس بیاید تمرین کنیم دانستن زمان حرف زدن و سکوت را ....
از تکنیکهای بیستگانه استفاده کنید
در زیر بیست تکنیک کاربردی مدیریت زمان برای مدیران بیان شده تا راهگشای مقوله کمبود وقت مدیران و استرس ناشی از آن باشد:
1-
اولویت کارها را مشخص کنید: با اولویتبندی درست کارها آنها را به ترتیب
فهرست کنید و برای انجام آنها اقدام نمایید. اولویت بندی، اولین گام اصلی
در جهت مدیریت زمان است.
2- تفویض اختیار کنید: واگذاری کارها به افرادی
که شایستگی و توانایی انجام آنها را دارند راهی مناسب برای فراهم کردن
مقداری وقت آزاد است اما توجه داشته باشید که در این مهم ضروری است که حیطه
اختیارات و مسوولیت فرد را مشخص کنید به طوری که اختیارات وی با مسوولیت
وی متناسب باشد. امضا کردن موارد روزمره مانند فرمها و فاکتورهای روزانه
از جمله مواردی است که شاید بتوانید روی تفویض آنها فکر کنید.
3-
استفاده از فناوری را جدی بگیرید: به جای ملاقاتهای حضوری و نیز در جهت
تسریع گردش درخواستها و مکاتبات اداری از امکاناتی مانند تلفن، فکس،
ایمیل، سیستم دبیرخانه مبتنی بر شبکه (paperless)، نرمافزار SharePoint و
برگزاری کنفرانس آنلاین استفاده کنید.
.
.
.
ادامه مطلب ...( دریا شود ان رود که پیوسته روان است)
● اف. دابلیو. وول ورث
شاید خیلی ها این اسم را نشناسند ولی او یکی از سرشناس ترین اسم ها در میان فروشگاه های بزرگ آمریکاست. قبل از اینکه او تجارت شخصی خودش را شروع کند، در یک مغازه خشکبار کار می کرده که حتی اجازه نداشته با مشتری ها برخورد کند زیرا رییس او همیشه می گفته که تو نمی دانی باید چه کاری انجام بدهی.
● سوایکایروهوندا
هوندا، تجارت میلیارد دلاری اش را با مشکلات متعدد و متنوعی شروع کرد و به موفقیت رساند. درخواست هوندا برای کار در تویوتاموتور پذیرفته نشد و او مدت زیادی را بی کار گذراند. او در این زمان، اسکوترهایی را با وسایلی که در خانه داشت، ساخت و سرانجام تجارت موفق خودش را شروع کرد.
● اکیو موریتا
شاید این اسم را تا به حال نشنیده باشید ولی بدون شک، اسم کمپانی او (سونی) را بارها شنیده اید. اولین محصول و تولید سونی یک پلوپز بود که بدبختانه بیشتر وقت ها پلو در آن می سوخت! این اولین شکست در اولین قدم باعث توقف موریتا و شریک های دیگرش نشد. آنها کم کم نقاط ضعف شان را پوشاندند و شرکتشان را به یک شرکت مولتی میلیاردر تبدیل کردند.
● هارلند دیوید سندرز
احتمالا اسم سرهنگ سندرز از جوجه کنتاکی مشهور کمتر شناخته شده است. سندرز برای فروش جوجه هایش ابتدا روزهای سختی را داشت. دستورالعمل پخت این جوجه مشهور، قبل از اینکه رستوران ها آن را بپذیرند، ۱۰۰۹ بار رد شده است!
● والت دیسنی
امروزه دیسنی میلیاردها دلار از فروش کالاها و فیلم ها و دایر کردن پارک هایش در گوشه گوشه دنیا درآمد حاصل کرده است ولی خود والت دیسنی یک شروع سخت را تجربه کرده. او را از روزنامه اخراج کرده بودند، با این بهانه که او خالی از تخیل است و ایده های جذابی ندارد! بعد از آن، دیسنی کارهای زیادی را امتحان کرد که خیلی به طول نینجامید و معمولا با ورشکستگی بانکی و شکست تمام می شد ولی او همین طور ادامه داد تا اینکه درنهایت توانست دستورالعمل موفقیت در کار را کشف کند. دانشمندان و متفکران به این افراد به عنوان بزرگ ترین و برترین مغزهای قرن ما توجه می کنند ولی آنها اغلب با مشکلات بزرگی مواجه بودند؛ مخصوصا استهزای این و آن.
ادامه مطلب ...