مانند مداد باشیم

 

 

 

   

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :

- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟

ادامه مطلب ...

*هیچ چینی بند زدهای مثل اولش نخواهد شد*

تصور کنید زندگی ما مثل یک بازی است.

قانون این بازی بدین قرار است که باید 5 توپ را بطور هم زمان در هوا نگه دارید و نگذارید هیچ کدام روی زمین بیفتد.

جنس یکی از این توپ ها پلاستیکی بوده و بقیه انها شیشه ای  هستند

ادامه مطلب ...

بازیگر

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...
___________________________________________________________________
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها
آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !
یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...
___________________________________________________________________
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند
تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !
یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...
___________________________________________________________________
مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .
به فکر فرو رفت ...
باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !
ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می
داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!
وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با
اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!
سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا
کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک
سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...
___________________________________________________________________
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد
کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.
او الان یک بازیگر است. همانند بقیه مردم!
زندگی زیباست ای زیبا پسند       زیبه اندیشان به زیبایی رسند

سه پاکت نامه

آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های 1 و 2 و 3 روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: «هر وقت با مشکلی مواجه شدی که نمی توانستی آن را حل کنی، یکی از این پاکت ها را به ترتیب شماره باز کن.»چند ماه اول همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه میزان فروش شرکت کاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاده بود.
در ناامیدی کامل، آقای اسمیت به یاد پاکت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره 1 را باز کرد.
کاغذی در پاکت بود که روی آن نوشته شده بود:
«همه تقصیر را به گردن مدیرعامل قبلی بینداز.»آقای اسمیت یک نشست خبری با حضور سهامداران برگزار کرد و همه مشکلات فعلی شرکت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام کرد. این نشست در رسانه ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد که میزان فروش افزایش یابد و این مشکل پشت سر گذاشته شد.
یک سال بعد، شرکت دوباره با مشکلات تولید توأم با کاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشایندی که از پاکت اول داشت، آقای اسمیت بی درنگ سراغ پاکت دوم رفت. پیغام این بود:
«تغییر ساختار بده.»
اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا کرد و باعث شد که مشکلات فروکش کند.بعد از چند ماه شرکت دوباره با مشکلات روبرو شد.
آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاکت سوم را باز کرد. پیغام این بود:
 «سه پاکت نامه آماده کن.»

دنیای کارنکردن


تازگیا از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟نگاهم کرد وگفت که میخواد رئیس جمهور بشه.
دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهوربشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد:به مردم گرسنه وبی خانمان کمک میکنه.
بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کارروانجام بدی،میتونی ازفردا بیای خونه ی من وچمن ها رو بزنی،درخت ها رووجین کنی وپارکینگ روجاروکنی.اونوقت من به تو 50000 تومن میدم وتورومیبرم جاهایی که بچه های فقیرهستن وتومیتونی این پول روبدی بهشون تا برای  غذا وخونه ی جدیدخرج کنن.
مستقیم توی چشمام نگاه کردوگفت:چرا همون بچه های فقیررونمیبری خونه ت تا این کارها روانجام بدن وهمون پول روبه خودشون بدی؟

نگاهی بهش کردم و گفتم :به دنیای سیاست خوش آمدی

" ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم. (اسکات پک) "

دریا باش نه یک لیوان آب...

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت ....

 

گناه طبیعت نیست... انار، از ترس چیده شدن ترک می خورد...

ادامه مطلب ...

مشتری خود را بشناسید


یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت.
دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیان بیهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»
وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.»

باتی یر در زمین بسکتبال

سال2005، تیم بسکتبال هاستون راکتس ایالت تگزاس آمریکا به دنبال یک بازیکن بااستعداد برای اضافه کردن به تیمش بود. پس از تحلیل های مقدماتی، فهرستی از بازیکنان تهیه شد. بعضی از آنها موجود نبودند یا اینکه خیلی گران بودند. دیگران هم به نظر نمی آمد مناسب تیم باشند.

با استفاده از تحلیل های تفصیلی، مدیر تیم راکتس بازیکنی به نام شین باتی یر را به عنوان کسی که تیم به آن نیاز دارد پیشنهاد کرد. کسی از این انتخاب متقاعد نشده بود. بر اساس معیارهای سنتی - امتیاز، گرفتن توپ از حلقه، دفاع و غیره- باتی یر فقط یک یازیکن متوسط بود. اما تحلیل هاستون یک قدم فراتر رفته بود. تحلیل به گونه ای بود که می شد عملکرد اعضای تیم، وقتی باتی یر در زمین بود، را فهمید. هر وقت باتی یر در زمین بود، صرفنظر از اینکه کجا بازی کند، هم تیمی هایش بهتر بازی می کردند و اعضای تیم حریف بدتر. باتی یر یکی از ستارگان تیم هاستون هنوز در این تیم بازی می کند. 

 

نظر:

شما به چه فکر می کنید؟ کار تیمی در سازمان، در نظر گرفتن عملکرد گروهی کارکنان برای سازمان در مقابل عملکرد فردی، معیارهای انتخاب کارکنان و ...

تبدیل تهدیدها به فرصتها...

  

 

فرصت‏ها نیز همانند تهدیدها، گاه کاملاً جنبه ساختاری دارند و در کنترل فعالان و بازیگران نیستند.

از کلمه بحران در چین به نام فرصت خطرناک یاد می کنند یعنی هر جا که بحران باشد در آن جا هم فرصت است و هم تهدید یکی از روش های خلاقیت این است که یک بحران را به فرصتی مناسب تبدیل کنیم. 

 

 

گروه اینترنتی قلب من

ادامه مطلب ...

ناسا و مشکل خودکار

متن حکایت

هنگامی ‌که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون ‌جاذبه کار نمی‌کنند. (جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی‌یابد و روی سطح کاغذ نمی‌ریزد.) برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب‌کردند. تحقیقات بیش‌از یک دهه طول‌کشید، 12میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می‌نوشت، زیر آب کار می‌کرد، روی هر سطحی حتی کریستال می‌نوشت و از دمای زیرصفر تا 300 درجه‌ سانتیگراد کار می‌کرد.

روس‌ها راه‌حل ساده‌تری داشتند: آنها از مداد استفاده کردند! 

 

 

ارزش یک علامت ضربدر!!!

 مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از 30 سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با او تماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند.

بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات
موفق بوده است. مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به
وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: «اشکال اینجاست!»

آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را 50000 دلار معرفی می کند. حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد: " بابت یک قطعه گچ: 1 دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: 49999 دلار" !!!  

 

این یک داستان حقیقی است


در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.



بیشتر ضرری که متحمل می شویم به خاطر فرصت هایی است که از دست می دهیم.رابرت کیوساکی

ادامه مطلب ...

در هنگام صحبت با طرف مقابل حتما مراقب باشید

در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم. 

قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
 
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود. 

در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت: 

«با خانم... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.»
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: 

«من 'گاو' هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.»

تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درمیان گذاشتم. 

یکه خورد و گفت: «ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم...»
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم: 

«اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.»

خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.

 مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: «من گاو هستم!»

- خواهش می کنم، ولی...

- شما بنده را به خوبی می شناسید. 

من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید...

دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: «آخه، می دونید...»
- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم. 

ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید. قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.

خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند. 

گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد 

و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.

وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم. 

در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:

" یاد داریم از دبستان و کتاب/ درس اول صحبت نان بود و آب/آنچه را در خردسالی خوانده ایم /همچنان در جستجویش مانده ایم "

چند تا کتاب باهال حتما بخونییییییییییییییییییییییییییین

کتاب کدهای رهبری سازمانی

بعد از سه گانه‌های ما در منابع انسانی (طرح ارزش آفرینی منابع انسانی، ارزیابی متوازن منابع انسانی، شایستگی های منابع انسانی) کتاب «کدهای رهبری» سازمانی که در سال 2008 توسط گروه RBL تدوین شده است، ترجمه و با سرعت عمل قابل ستایش انتشارات سرآمد به بازار آمد. این کتاب، به ادعای مؤلفین آن، عصاره دانش بشر در زمینه رهبری است که بطور کاربردی درصدد بدست دادن چارچوبی برای درک و اجرای رهبری مؤثر است. یکی از نکات متمایز این کتاب طراحی وب‌سایت جالبی برای آن است که منابع مفید و مکملی اعم از ویدئو، پرسشنامه و ... عرضه کرده است.


ادامه مطلب ...