نگاه مهربان...
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت.
غمی در دیدگانش موج می زد ,که از بخت پریشانش نشان داشت.
نمی دانم چرا هر صبح ، که چشمانم به بیرون خیره می شد.
میان مردمش می دیدم و بازغمی تاریک بر من چیره می شد.
شبی در کوچه ای دور
از آن شب ها که نور آبی ماه, زمین و آسمان را رنگ می کرد
از آن مهتاب شب های بهاری,که عطر گل فضا را تنگ می کرد
در آنجا ، در خم آن کوچه ی دور نگاهم با نگاهش آشنا شد
به یک دم آنچه در دل بود ، گفتیم سپس چشمان ما از هم جدا شد
از آن شب ، دیگرش هرگز ندیدم تو پنداری که خوابی دلنشین بود
به من گفتند او رفت, نپرسیدم چرا رفت
ولی در آن شب بدرود ، دیدمکه چشمانش هنوز اندوهگین بود
سخن اگر از دل خارج شود به دل هم وارد می شود و اگر با نیت گوینده یکسان نباشد، توقع مدار که تاثیر کند(افلاطون)
از خداحافظی های اشک و کاسه آب و دلتنگی دیر زمانی ست که گذشته/
امروز تو با هزاران آرزوی نه چندان دور میروی/
و همه چیز تمام میشود...../
به همین سادگی!!!!!!!!!
و زندگی همچنان ادامه داردبا هزاران پل های پیش رو با هزاران تجربه های نو با هزاران دوست جدید.
ببین تقصیر خودته با این موسیقی زیبا آدمو رمانتیک میکنی.
فکر کنم آقا میلاد ببینه تو شعرش تحت تاثیر این موسیقی پس زمینه دست بردم دست از شاعری بر داره خودمونیم ها یک پا شاعرم خودم نمیدونستم .
ممنون از این که نظر گذاشتی یک نور امیدی به این وب هست.
گلم هر جا هستی موفق باشی.
سلام خانوم صفوی.واقعا شعر قشنگ و زیبایی بود و به قول بنده خدا حسابی حال کردیم.حالا حرف دل بود یا همینطوری؟!!
به هر حال ممنون چراغ اینجا رو روشن نگه داشتین،امیدوارم یه بار دیگه دوستا همه دور هم جمع بشیم.حیفه بچه های ما همتشون کمه و الا الان بچه های حسابداری عطار تو فیس بوک گروه تشکیل دادن.ایشاالله بچه های مام یاد بگیرن
موفق باشین
آن سفر کرده که صد قافله دل هم ره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش.